پلاك
سربند
چفيه
تنها چيزهاييست كه ازتو جامانده
اي دلير يكه تاز سنگرهاي خاكي دل من...
چه روزها كه يك به يك غروب شد نيامدي/چه اشك ها كه درگلو رسوب شد نيامدي
خليل آتشين سخن!تبربه دوش بت شكن!/خداي ما دوباره سنگ وچوب شد نيامدي
براي ما كه خسته ايم ودلشكسته ايم نه../براي عده اي ولي چه خوب شد نيامدي
تمام طول هفته را درانتظار جمعه ام/دوباره صبح..ظهر..نه..غروب شد..نيامدي
امروز روز پنجم است كه در محاصره هستيم آب را جيره بندي كرده ايم.نان را جيره بندي كرده ايم...
عطش همه را هلاك كرده.همه را جز شهدا كه حالا كنار هم درانتهاي كانال خوابيده اند.ديگر شهدا تشنه نيستند.فداي لب تشنه ات اي پسر فاطمه (سلام الله عليها)
((آخرين برگ دفترچه يادداشت يكي از شهداي گردان حنظله لشگر 27 كه در كانال سوم فكه و درحين تفحص به دست امد))
ياحسين!يا حسين!ياحسين!آن قدر فرياد "هل من ناصر ينصرني" ات نافذ بود و ان چنان تنهاي ات درآن تفتيده دشت برهوت دلمان را به آتش كشيد كه اكنون در لبيك به تواي وارث رسولان! همه ي سختي ها رابا لذت ايثار بر دوش خواهيم كشيد
شهيد مجتبي طيراني
تك تيراندازمان را صدا زدم.بادست سنگري را نشانش دادم و گفتم"اوناهاش اونجاست". اسلحه اش را برداشت. از دوربين اسلحه نگاه كرد.نشانه گرفت.نفسش را حبس كرد.انگشت اشاره را گذاشت روي ماشه.يكدفعه انگشتش را برداشت.اسلحه را پايين آورد.چند لحظه بعد دوباره نشانه گرفت و شليك كرد.گفتم" چرا دفعه اول نزدي؟" گفت" داشت آب ميخورد"
داشت صبح مي شد.از ديشب كه عمليات كرده بوديم و خاكريز را گرفته بوديم داشتيم با دوستم سنگر درست ميكرديم. بسيجي نوجواني امد و گفت "اخوي من نگهباني مي دادم تا حالا ميشه توي سنگر شما نماز بخونم؟" به دوستم ارام گفتم" ببين از اين آدم هاي فرصت طلبه ميخواد سنگر مارو صاحب بشه" آروم زد به پهلويم وبه نوجوان گفت"خواهش ميكنم بفرماييد" از سنگر امديم بيرون و رفتيم وضو بگيريم.
صداي سوت...خمپاره...سنگر...بسيجي نوجوان...
دوستم ميگفت: هم خيلي فرصت طلب بود هم سنگر مارو صاحب شد.
يكي ديگه از رفقاش شهيد شده بود.وسط عمليات ديدم داخل سنگر نشسته ناراحت!
مي گفت(( من كه ديگه بر مي گردم انگار رفاقت ما با خدا يه طرفه است همه ي بچه هارفتند فقط من موندم.نه مثل اينكه خدا مارو نمي خواد))
زياد طول نكشيد خدا خواستش
حاج مهدي سلحشور