يالثارات الحسين
يكي از سرداران شهيد استان سيستان وبلوچستان

ديروز از هرچه بود گذشتيم امروز از هرچه بوديم!آنجا پشت خاكريز بوديم واينجا در پناه ميز!ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم ناممان گم نشود.جبهه بوي ايمان ميداد و اينجا ايمانمان بو ميدهد!! الهي نصيرمان باش تا بصير گرديم  بصيرمان كن تا از مسير بر نگرديم و ازادمان كن تا اسير نگرديم...

شهيد شوشتري

يکشنبه 7 12 1390 19:46
برچسب ها :
ان روزها

مادر ديروز دستم را چاقو بريد...چقدر سوخت...خونش بند نميامد...

ياد برادر شهيدم افتادم كه بدنش پر از تركش بود...

راستي مادر... ان روزها...جبهه...

تو كه پرستار بودي...خون دستهاي قطع شده را چگونه بند مياوردي؟

يکشنبه 30 11 1390 20:37
برچسب ها :
خط عشق 14

وقتي ميخواست به منطقه برود گفتم" دختري كه برايت در نظر گرفته ايم عقد كن بعد برو" گفت" تا 27 رمضان برميگردم و ازدواج ميكنم" گوسفندي خريدم تا در مراسم عقد كنان محمد جلوي پاي عروس و داماد قرباني كنم.تا 27 رمضان صبر كردم.اما دران روز پيكرش را از منطقه اوردند.

راوي:پدر شهيد محمد اسماعيل زاده

كتاب شهرگان شهر نويسنده:سيمين وهاب زاده مرتضوي

يکشنبه 30 11 1390 20:36
برچسب ها :
خط عشق 13

وقتي پدر به خانه مي امد با من و خواهرم بازي ميكرد و مدت ها سرگرم ميشديم.وقتي او خسته ميشد و ماهنوز مشتاق بازي كردن باو بوديم خودش رابه مردن ميزد.ما پاورچين پاورچين ميرفتيم طرفش و او يكدفعه از جا ميپريد ومارا ميترساند.ترسي توام با خنده وشادي.وقتي پيكر اورا از منطقه اوردند مارا هم براي ديدن او به معراج بردند.به خواهرم گفتم:"بيا بريم بابا رو ببوسيم" گفت"نه !باز بابا بلند ميشه و مارو ميترسونه

راوي:فرزند شهيد محمد كفايي

كتاب شهرگان شهر نويسنده:سيمين وهاب زاده مرتضوي

يکشنبه 30 11 1390 20:33
برچسب ها :
خط عشق 12

بعد از سالگرد شهادت برادرم محمد مراسم ازدواج من با دوست و همرزم او بود. غلام رضا _برادر ديگرم_براي اولين بار به منطقه اعزام شده بود.به او پيغام دادم براي شركت در مراسم ازدواجم برگردد.جهيزيه ام را در حياط چيده بودند.باربرهاآماده ي حمل آنها بودند كه خبر آوردند پيكر غلامرضا را از منطقا آورده اند.او به قولش عمل كرد.

راوي:هواهر شهيد غلامرضا سلامي

كتاب شهرگان شهر نويسنده:سيمين وهاب زاده مرتضوي

شنبه 29 11 1390 20:2
برچسب ها :
خط عشق 11

ازمنطقه امده بود .براي اينكه غبار راه را ازتن بزدايد به حمام رفت.من نيز به دنبالش رفتم تا هم بيشتر ببينمش وهم در شستشو كمكم كند.زخم هاي متعددي كه بر پشت داشت حالم را دگرگون كرد.پرسيدم"اين زخم هاچيه؟" با دست پاچگي گفت"چيزي نيس.در منطقه پشه زياده.اين اثر نيش پشه هاس" قانع نشدم.ولي سكوت پيشه كردم.دلم در تبو تاب بود.تا بالاخره يكي از همرزمانش راديدم.از او درباره ي زخم هاي پشت پسرم پرسيدم.گفت"درعمليات احمدرضا محورها را باز ميكرد و از لابه لاي سيم خاردار عبور ميكرد. زخم هاي تنش اثر فرورفتن سيم خاردار به بدنشه"

راوي:پدر شهيد احمد رضا قدبي

كتاب شهرگان شهر نويسنده:سيمين وهاب زاده مرتضوي

شنبه 29 11 1390 20:1
برچسب ها :
شهدا مانده اند

پندار مااين است كه مامانده ايم و شهدا رفته اند .حقيقت آن است كه زمان مارا با خود برده است و شهدا مانده اند.

سيدشهيدان اهل قلم سيد مرتضي اويني

يکشنبه 23 11 1390 10:26
برچسب ها :
خط عشق 10

فرمانده گروهان عمل كننده دركربلاي 4 تعريف ميكرد كه اولين نفر از بچه هاي تخريب كه رفته بود داخل معبر شهيد شده بود.بلافاصله دومي رفته و شهيد شده بود و سومي و...و تا آخرين تخريبچي گروهان همگي رفته بودند و پيكرهايشان همانجا درمعبر روي هم افتاده بود.

الله اكبر از اين ايمان

يکشنبه 23 11 1390 10:20
برچسب ها :
خط عشق 9

به دنبال يك نفربوديم براي سختترين كار ممكن دركربلاي 5 .كاري كه احتمال بازگشتش كم بود.يكي ازبچه ها اميررا پيشنهاد كرد.امير تازه داماد بود.وقتي جليل محدثي قبول كرد كه اين كار به عهده امير باشد از خوشحالي برق در چشمانش نمايان شد.پريد و سروصورت جليل رابوسيد.امير اولين شهيد غواص كربلاي 5بود

يکشنبه 23 11 1390 10:12
برچسب ها :
خاطره ي داييم

سلام دوستان.ميدونيد چيه؟ من يك دايي جانباز دارم.كه دوستش دارم.اون مدتها توي جبهه بود و الان مرد خيلي مذهبي هست.اما ازبس مومن ومتواضعه از خاطراتش هيچي برام نميگه و تنها چيزي كه تونستم ازش بشنوم اينه:

(خلاصه يك طرف مابوديمو يك طرف عراقي ها)

وقتي ام ميپرسم دايي بقيه اش ميگه همين ديگه

سه شنبه 18 11 1390 22:13
برچسب ها :
ولفجر8

درعمليات ولفجر8( درياچه نمك) حجم اتش دشمن بسيار زياد بود و امكان هيچ عكس العملي از نيروهاي خودي نبود.هواپيما و هليكوپترهاي جنگنده دشمن مرتب دربالاي سر ما در پرواز بودند و مواضع مارا در هدف قرار ميدادند.دران موقعيت كه هركس بايد به سنگري پناه ميبرد تااز اتش دشمن درامان باشد شهيد ابراهيم دادگر به محض اينكه هواپيما يا هليكوپتر دشمن پيدا ميشد پشت دوشكا مي نشست و به طرف آنان تيراندازي ميكرد.او بالاخره ازكار خود نتيجه گرفت ويكي از هليكوپترهاي دشمن را هدف تيربار خود قرار داد وسرنگون كرد.بچه ها روحيه خوب پيدا كردند وتردد هليكوپترها نيز ازان به بعد قطع شد.

برگرفته از كتاب((حكايت سرخ))

نقل از ابراهيم بيدائي

سه شنبه 18 11 1390 10:31
برچسب ها :
درباره وبلاگ
بسم الله الرحمن الرحیم سلام.من از هرچی خوشم بیاد توی وبلاگم میگذارم.گاهی از خودم چیزی میسازم و مینویسم.گاهی جایی مطلب جالبی میبینم مینویسم تاشمادوستانم بخونید.من قصد ندارم مطلب کس دیگه ای رو به اسم خودم بنویسم.درضمن مطالبم رو کوتاه انتخاب میکنم و توی وبلاگ میگذارم چون جوونای حالا مثل خودم حوصله خوندن مطالب زیاد رو ندارن پس بهتره چکیده ی داستان ها رو بخونن و عبرت بگیرن.امیدوارم تمام مطالب وبلاگم رو بخونید.راستی نظر یادتون نره
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 54682
تعداد نوشته ها : 80
تعداد نظرات : 71
کد پیغام خوش آمدگویی
✿ کد صوتی مهدوی برای وبلاگ شما ✿

پخش زنده
X